معنی چهل سالگی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
سالگی. [ل َ / ل ِ] (حامص) سن. عمر. تنها بکار برده نمیشود و همیشه با عدد بکار رود: مانند 50 سالگی، یعنی 50 سال عمر دارد یا هفت سالگی، یعنی وقتی که سال سن بهفت رسید.
چهل
چهل. [چ ِ هَِ] (عدد، ص، اِ) چهار دهه. عددی که از چهار برابر کردن عدد ده واحد مرتبه ٔ دوم یا مرتبه ٔ دهگان (عشرات) پیدا شود. (40 = 10 * 4). عدد مابین سی و نه و چهل و یک. چل. چهله. چله. اربعون. اربعین. ربعون. قرنطین. قرنطینه. و نماینده ٔ آن در ارقام هندیه «40» است و در حساب جمل «م ». مُسلِف، زنی که بچهل و پنج سالگی رسیده باشد.
شش سالگی
شش سالگی. [ش َ / ش ِ ل َ / ل ِ] (حامص مرکب) در سال ششم. (ناظم الاطباء).
چار سالگی
چار سالگی. [ل َ / ل ِ] (حامص مرکب) حالت و چگونگی چار ساله. در فاصله ٔ چهار سال. (ناظم الاطباء).
واژه پیشنهادی
مصطفی رستگاری
موسیقی فیلم چهل سالگی
کریستف رضاعی
فیلمبردار فیلم چهل سالگی
محمود کلاری
تهیّه کننده فیلم چهل سالگی
علیرضا رئیسیان
از بازیگران فیلم چهل سالگی
عزّت ا... انتظامی
فرزان اطهری
لیلا حاتمی
اشکان صادقی
فرهنگ فارسی هوشیار
عمر، سن
معادل ابجد
159